عشق یا نفرت پارت ۲

سلام😋
بعد دامیان با اصبانیت اومد داخل کلاس دامیان: آخه این چه شانسی من دارم 🤬
نویسنده : حالا چرا فوش میدی تو که دوسش داری
ذهن آنیا: داخل اردو نمیرم صلوات
از زبان نویسنده
و دامیان آنیا و بکی و نوچه های عزیز رفتن تو اتوبوس
نکته :در این داستان نوچه ها با بکی همکاری میکردن که آنیا و دامیان رو بهم برسونن
وقتی خواستن برن تو اتوبوس بکی آنیا و دامیا ن رو سرگرم کرد که آخرین نفر برن تو اتوبوس که مجبور شن پیش هم بشینن تو اتوبوس همه ی دخترا به آنیا حسودی میکردن اونم چه جور همه ی پسرا هم به دامیان حسودی میکردن آنیا و دامیان جیکشون در نمی اومد تا این که همه روشون رو کردن اونور و هواسشون پرت بود و آنیا از شدت خستگی سرشو گذاشت رو پنجره و خوابید و داخل خواب چون سرش رو پنجره بود می‌لرزید دامیانم دی کسی همواسش نیست و سر آنیا رو گذاشت رو شونش خودشم نا خودآگاه سرشو گذاشت رو آنیا
بکی و نوچ ها که داشتن اونور نگاه میکردن رو شون برگردوندن و با اون صحنه مواجه شدن و هر کدوم یک عکس گرفتن که اگر بعدن گفتن از هم متنفرن این رو بهشون نشون بدن و مدرک داشه باشن
خوب دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه
برای رمان های بیشتر یا لایک کن یا فالو یا کامنت
دیدگاه ها (۰)

بزارید یک ۳ دقیقه فکر کنم

عشق یا نفرت پارت ۳

عشق یا نفرتپارت۱(توضیحات الان همه ۹ سالشونه بجز آنیا که ۸ سا...

خانواده و جاسوس

#زندگی_احساسی_من #part20موقعیت فردا صبح داخل اتوبوسانیا « ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط